معرفی وبلاگ
باسمه تعالی. باسلام.وبلاگی که مشاهده می فرمائیدوبلاگ دفاع مقدس باموضوع ((عشق-شور-حماسه))باهدف پاسداشت وجبران قسمت کوچکی ازرشادت هاوبزرگواری هاوشجاعت های دلیرمردان درجبهه ی جنگ حق علیه باطل طراحی گردیده است.وتقدیم می شودبه همه ی غیورمردانی که در8سال جنگ تحمیلی دشمنان حقیقی اسلام برعلیه ایران ازآب وخاک وناموس خوددفاع نمودند. ومن الله توفیق.
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 557935
تعداد نوشته ها : 1261
تعداد نظرات : 9
Rss
طراح قالب

محمدرضا گوشه اتاق ساکت نشسته بود.
نگاهش کردم؛ انگار داشت به چیزى فکر مى‌کرد.
رو به من کرد و گفت: “من فردا شب عازم هستم...”
هنوز حرفش تمام نشده بود که زبان به گلایه باز کردم.
گفتم: “تو را به خدا این همه ما را تنها نگذار؛‌بیشتر پیش ما بمان. من دیگر خسته شده‌ام.”
لبخند کمرنگى بر چهره‌اش نقش بست.
گفت: “باور کن این بار سر سى‌روز بر مى‌گردم؛ نه زودتر و نه حتى یک روز دیرتر.”
خیلى محکم حرف مى‌زد، مثل همیشه.
تسلیم شدم. تصمیم گرفتم حالا که روز برگشت را مشخص کرده مانعش نشوم. با خودم گفت: یادم باشد به استقبالش بروم.
روز موعود فرا رسید.
همه چیز آماده بود. زنگ در به صدا درآمد.
از بنیاد شهید خبر دادند که شهیدتان را آورده‌اند. تنها او را؛ شهیدان دیگر را نتوانسته بودند بیاورند.
او آمده بود. سر سى روز که گفته بود؛ نه یک روز زودتر و نه یک روز دیرتر.

همسر شهید محمدرضا قطبی

دسته ها : خاطرات
جمعه نوزدهم 6 1389

به شدت با تجملات توى زندگى مخالف بود.
هر وقت پولى به من مى‌داد بلافاصله نصیحتم مى‌کرد:‌”نرى طلا یا چیزهاى بى‌خاصیت بگیری! اگه دلت خواست در راه خدا انفاق کن که آخرت خوبى داشته باشی.”

همسر شهید ذبیح‌الله عامری

دسته ها : خاطرات
جمعه نوزدهم 6 1389

در منزل جلسه داشتند؛ با چند نفر از فرماندهان.
شب بود و من هنوز فرصت خرید نان را نکرده بودم. به مهدى گفتم: “خودت بخر بیاور.”
طبق معمول یادش رفته بود؛ دیر هم به خانه آمد.
تماس گرفت از لشکر عاشورا مقدارى نان آوردند. خوشحال شده بودند که مهدى چیزى از آنها خواسته است.
به اندازه مهمان‌ها نان برداشت؛ بقیه را برگرداند.
نان‌ها را به دست من داد و گفت:‌”شما اجازه ندارید بخورید.”
گفتم: “چرا؟”
گفت:‌ “این مال رزمندگان است. مردم اینها را براى رزمندگان فرستاده‌اند، شما حق استفاده ندارید.”‌به شوخى گفتم: “خب من هم زن رزمنده هستم.”‌خندید و گفت: “باشد، اما شما استفاده نکنید.”‌من هم از نان‌خرده‌ها استفاده کردم.

همسر شهید مهدى باکری

دسته ها : خاطرات
جمعه نوزدهم 6 1389
نرسیده به سقز، یکی از ماشین ها که مینی بوس بود از ستون خارج شد و شروع کرد به گاز دادن. بعداً فهمیدیم راننده اش فکر کرده، چون توی شهر هستیم، خطر کمین هم از بین رفته است. زیاد فاصله نگرفته بود که افتاد تو کمین. همان اول کار یک تیر به پای راننده مینی بوس خورد. مینی بوس پر از نیرو بود؛ داشت به سمت پرتگاه می رفت. تنها دعا و توسل بود که به دردمان خورد. یک لحظه دیدم مینی بوس لبه پرتگاه ایستاد.لاستیکش به یک سنگ بزرگ گیر کرده است. بچه ها پریدند بیرون و تو سینه کوه سنگر گرفتند. تا محمود خودش را رساند به سر ستون، محمد یزدی با کالیبرش آتش شدیدی ریخت روی سر ضد انقلاب. تیربار آخر ستون هم آمد کمک. بیشتر نیروهای تازه وارد، نمی دانستند کمین یعنی چه و این طور جاها باید چه کار کنند. محمود چند تا از بچه ها را از سمت راست گردنه کشاند بالا. یک گروه را هم از توی جاده حرکت داد طرف خود گردنه، جائی که بیشتر حجم آتش دشمن از آن جا بود. مانده بودم که تاکتیک محمود چیست و چه نقشه ای دارد، اما مطمئن بودم که منطقه و دشمن را خوب می شناسد. انتظارم خیلی طول نکشید؛ ضد انقلاب از سه طرف محاصره شد. حالا دیگر هیچ راهی جز فرار
دسته ها : خاطرات
جمعه نوزدهم 6 1389
  یادداشت های مکتوب از روش های دلنشین ادبی است؛ روشی برای باقی گذاردن ردی از حوادث زندگی؛ خصوصاً یادداشت های ایام دفاع مقدس که با مرور زمان، عیار آنها عیان تر می گردد.علی عاصمی هم دفترچه هایی از خاطرات آن ایام دارد. در آغاز یکی از این دفترچه ها نوشته است:* «تصمیم نداشتم چنین کاری بکنم و چون از خودستایی و تعریف از خود خوشم نمی آید، نمی خواستم بنویسم ولی بعداً به پیشنهاد یکی از برادران که گفت: اینها تاریخ خواهد شد و چون مسأله ی شخصی در کار نیست و مسأله ی یک جریان و ایثارهایی است که از برادران در این جبهه ها می شود و به علت این که به باد فراموشی سپرده نشود، تصمیم گرفتم از همین الان شروع کنم... در بین اگر داستانی از خودم نقل کردم، برادران حمل بر خودستایی نکنند زیرا خدا از وجود هر انسانی بهتر آگاه است و اگر از نظر انشایی ایرادی داشت، به بزرگی خودتان بر من ببخشایید.»* اولین گروهی بودیم که پس از جنگ اعزام شدیم؛ دو اتوبوس شب در جلو روابط عمومی سپاه کاشمر ایستاده بودند. تعداد 96 نفر از برادران بسیجی در داخل محوطه ی سپاه آماده ی رفتن به جبهه بودند ولی من هر چه اصرار کردم که من
جمعه نوزدهم 6 1389
  نویسنده:منبع: مرورى بر تاریخچه جنایات شیمیایى صدام علیه ایرانبه جرات مى توان گفت سلاح هاى شیمیایى تنها سلاح هاى جنگى هستند که بیشترین و قدیمى ترین معاهدات بین المللى براى منع کاربرد آن وجود دارد. به دلیل ماهیت غیرانسانى و وحشیانه اینگونه سلاح ها از قرن ها پیش که از سلاح هاى شیمیایى در شکل ابتدایى آن و در جنگ ها استفاده مى شد قراردادهاى مختلفى براى ممنوع ساختن آن شکل گرفت. اولین قرارداد بین المللى براى محدودسازى استفاده از سلاح هاى شیمیایى به سال ۱۶۷۵ میلادى برمى گردد. هنگامى که فرانسه و آلمان با امضاى موافقتنامه اى در استراسبورگ درباره ممنوعیت کاربرد گلوله هاى سمى به توافق رسیدند. دویست سال بعد در سال ۱۸۷۴.م. کنوانسیون بروکسل درباره حقوق و قوانین جنگ کابرد سموم یا سلاح هاى سمى و نیز سلاح ها ،پرتابه ها و موادى را که باعث مصدومیت و رنج غیرمعمول مى شود ممنوع اعلام کرد. پیش از پایان قرن نوزدهم و در سال ۱۸۹۹. م کنفرانسبین المللى صلح در لاهه برپا شد و منجر به امضاى موافقتنامه اى در ممنوعیت استفاده از پرتابه هاى جنگى محتوى گاز سمى گردید. با وجود این سه توافقنامه بین المللى در طول جنگ
دسته ها : مقالات
جمعه نوزدهم 6 1389
X