معرفی وبلاگ
باسمه تعالی. باسلام.وبلاگی که مشاهده می فرمائیدوبلاگ دفاع مقدس باموضوع ((عشق-شور-حماسه))باهدف پاسداشت وجبران قسمت کوچکی ازرشادت هاوبزرگواری هاوشجاعت های دلیرمردان درجبهه ی جنگ حق علیه باطل طراحی گردیده است.وتقدیم می شودبه همه ی غیورمردانی که در8سال جنگ تحمیلی دشمنان حقیقی اسلام برعلیه ایران ازآب وخاک وناموس خوددفاع نمودند. ومن الله توفیق.
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 555390
تعداد نوشته ها : 1261
تعداد نظرات : 9
Rss
طراح قالب

محمدرضا گوشه اتاق ساکت نشسته بود.
نگاهش کردم؛ انگار داشت به چیزى فکر مى‌کرد.
رو به من کرد و گفت: “من فردا شب عازم هستم...”
هنوز حرفش تمام نشده بود که زبان به گلایه باز کردم.
گفتم: “تو را به خدا این همه ما را تنها نگذار؛‌بیشتر پیش ما بمان. من دیگر خسته شده‌ام.”
لبخند کمرنگى بر چهره‌اش نقش بست.
گفت: “باور کن این بار سر سى‌روز بر مى‌گردم؛ نه زودتر و نه حتى یک روز دیرتر.”
خیلى محکم حرف مى‌زد، مثل همیشه.
تسلیم شدم. تصمیم گرفتم حالا که روز برگشت را مشخص کرده مانعش نشوم. با خودم گفت: یادم باشد به استقبالش بروم.
روز موعود فرا رسید.
همه چیز آماده بود. زنگ در به صدا درآمد.
از بنیاد شهید خبر دادند که شهیدتان را آورده‌اند. تنها او را؛ شهیدان دیگر را نتوانسته بودند بیاورند.
او آمده بود. سر سى روز که گفته بود؛ نه یک روز زودتر و نه یک روز دیرتر.

همسر شهید محمدرضا قطبی


دسته ها : خاطرات
جمعه نوزدهم 6 1389
X