معرفی وبلاگ
باسمه تعالی. باسلام.وبلاگی که مشاهده می فرمائیدوبلاگ دفاع مقدس باموضوع ((عشق-شور-حماسه))باهدف پاسداشت وجبران قسمت کوچکی ازرشادت هاوبزرگواری هاوشجاعت های دلیرمردان درجبهه ی جنگ حق علیه باطل طراحی گردیده است.وتقدیم می شودبه همه ی غیورمردانی که در8سال جنگ تحمیلی دشمنان حقیقی اسلام برعلیه ایران ازآب وخاک وناموس خوددفاع نمودند. ومن الله توفیق.
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 559120
تعداد نوشته ها : 1261
تعداد نظرات : 9
Rss
طراح قالب

امشب این دشت شده سرد و پریشان درباد
خسته، بیرنگ، چنان فصل زمستان در باد

خیمه ها سوخته درآتش پر کینه ی قهر
آمد از خیمه برون کودک عطشان در باد

از شرار نفسش سوخته شد سینه ی دهر
می زند شعله به گیسوی بیابان در باد

آسمان نیز چنان مرثیه خوان است، هنوز
اشک می بارد و بس ناله افغان در باد

صد هزاران گل زیبای شقایق دردشت
گشته آشفته و تب دار و فروزان در باد

منبع: کتاب این شرح بی نهایت

دسته ها : شعر
شنبه بیست و هفتم 6 1389
بمب وقتی که خوشه چین افتاد دست های تو بر زمین افتاد دست های گره گشای تو تا که بالا زد آستین ، افتاد لاله کاری شد آسمان یک دست تا دو دست تو روی مین افتاد خم به ابروی خود نیاوردی کی به پیشانی تو چین افتاد ؟ عشق تا گرد وخاک برپا کرد نقش آیینه بر جبین افتاد زخم های ستاره چین افتاد دل نبستی به این و آن هرگز از دو چشم تو آن و این افتاد دل به سرخی سیب ها دادی دل زدست تو این چنین افتاد عشق تکلیف شرعی دل شد چه « خروشی در اهل دل افتاد » بر لب از اشک شوق ، پی در پی شور یا رب العالمین افتاد آه سردی که از دلت برخاست چون منور چه آتشین افتاد بدنت مهر خورد و بر صحرا پاره های صد آفرین افتاد چشمت از بند صبح شد آزاد از سحرگاه ، گاه و سین افتاد ذره بین است عشق و خواهد سوخت هر که در زیر ذره بین افتاد پشت دریا به آسمان وصل است پشت چشمت سه نقطه چین افتاد تا سبک بال تر روی در امواج جبرییلی شدی ، « امین » افتاد دست پر را به آسمان بردی دست خالی ت بر زمین افتاد جانماندی از آخرین رخداد اتفاقی که آخرین ....... افتاد متولد شدی در عاشورا سالگردت به اربعین افت
دسته ها : شعر
شنبه بیست و هفتم 6 1389

چقدر چله نشینی؟ چهل... چهل... تا چند؟!
چقدر جمعه گذشت و نیامدی؟
سوگند-
به دانه دانه ی تسبیح مادرم موعود
که بی تو هیچ نیامد به دیدنم لبخند
که روزها همه مثل همند- سرد و سیاه-
غروب ها و سحرهاش خسته ام کردند
کشانده اند مرا روزها، به تنهایی
گمان کنم که مرا« منتظر» نمی خواهند!
تو نیستی و جهانم پر از فراموشی ست
جهان عاشقی ام را غروب ها آکند...
تو نیستی که « قیامت کنی به آن قامت»
تو نیستی که درختان به خویش می بالند
تو نیستی... و چقدر از زمان من باقی ست؟
چقدر بی تو بگویم غزل؟
غزل یکبند-
به چشم های کسی احتیاج دارد که
زند به شاخه ی ادراک خاکی اش پیوند
به چشم های کسی که شبیه یک منجی
زلال، آبی، روشن- شبیه تو- باشند
***
چقدر چله نشینی؟ چقدر« ندبه» و اشک؟
چقدر بی تو سرودن قصیده های بلند؟

منبع: کتاب این شرح بی نهایت

دسته ها : شعر
شنبه بیست و هفتم 6 1389

خ های این خیابان از جنس پیراهن توست
روزهایت که به خیر گذشت
باید برای شب به خبرهایت پیراهنی می خریدم
تابستان را از روی خاک برمی داری
خاک بر سرمان می کنی
از کوچه سرمان می کنی
خانه ی کار تنی خودم را برمی دارم
میزنم به سیم آخر
زر و سیم های جهان را
با آدامس هایم می جوم
می گذرم روی بادبادک هایم
و با سیم های ظرف شویی ام
وارد آشپزخانه هایتان می شوم
ازهمین میدان شهدا
بگیر و برو
تا کنار خودم که به خواب می روم
و خیابان هی روی خواب هایمان پا می گذارم
می دوزم خودم را به خدا
با تمام وصله های ناجوری که به من زده اند
امپراطور کودکان خیابانی می شوم
به جیب های جهان دستبرد می زنم
ومهمان ناخوانده دست هایتان
به شکل بلندترین روزنامه لوله می شوم
مگس ها رویم تحصن می کنند
اعتصاب غذایی می خواهم
دوباره مرا
کنار میدان شهدا بزاید


منبع: کتاب این شرح بی نهایت

دسته ها : شعر
شنبه بیست و هفتم 6 1389
  شعر از زنده یاد ابوالفضل سپهر اتل متل یه بابا دلیر و زار و بیمار اتل متل یه مادر یه مادر فداکاراتل متل بچه‌ها که اونارو دوست دارن آخه غیر اون دوتا هیچ کسی رو ندارن مامان بابا رو می‌خواد بابا عاشق اونه به غیر بعضی وقتا بابا چه مهربونه وقتی که از درد سر دست می‌ذاره رو گیجگاش اون بابای مهربون فحش می‌ده به بچه‌هاش همون وقتی که هرچی جلوش باشه می‌شکنه همون وقتی که هرچی پیشش باشه می‌زنه غیر خدا و مادر هیچ‌کسی رو نداره اون وقتی که باباجون موجی می‌شه دوباره دویدم و دویدم سر کوچه رسیدم بند دلم پاره شد از اون چیزی که دیدم بابام میون کوچه افتاده بود رو زمین مامان هوار می‌زد شوهرمو بگیرین مامان با شیون و داد می‌زد توی صورتش قسم می‌داد بابارو به فاطمه، به جدش تو رو خدا مرتضی زشته میون کوچه بچه داره می‌بینه تو رو به جون بچه بابا رو کردن دوره بچه‌های محله بابا یه هو دوید و زد تو دیوار با کله هی تند و تند سرش رو بابا می‌زد تو دیوار قسم می‌داد حاجی رو حاجی گوشی رو بردار نعره‌های بابا جون پیچید یه هو تو گوشم الو
دسته ها : شعر
پنج شنبه هجدهم 6 1389
  اتل متل یه بابا/ 1 متل یه بابا - که اون قدیم قدیماحسرتشو مى خوردن - تمومى بچه ها***اتل متل یه دختر - در دونه باباش بودهر جا که بابا مى رفت - دخترش هم باهاش بود***اون عاشق بابا بود - بابا عاشق اون بودبه گفته رفیقاش - بابا چه مهربون بود***یه روز آفتابى - بابا تنها گذاشتشعازم جبهه ها شد - دخترُ جا گذاشتش***چه روزهاى سختى بود - اون روزهاى جدایىچه سالهاى بدى بود - ایّام بى بابایى***چه لحظه سختى بود - اون لحظه رفتنشولى بدتر از اون بود - لحظه برگشتنش***هنوز یادش ترفته - نشون به اون نشونهاونکه خودش رفته بود - آوردنش به خونه ***رهرا به سلام کرد - بابا فقط نگاش کرداداى احترام کرد - بابا فقط نگاش کرد***خاک کفش بابارو - سرمه تو چشاش کردهى بابارو بغل کرد - بابا فقط نگاش کرد***زهرا براش زبون ریخت - دو صد دفعه صداش کردپیش چشاش ضجّه کرد - بابا فقط نگاش کرد***اتل متل یه بابا - یه مرد بى ادعامى خوان که زود بمیره - تموم خواستگارا***اتل متل یه دختر - که بر عکس قدیمابراش دل مى سوزونن - تمومى بچه ها***زهرا به فکر باباش - بابا به فکر زهراگاهى به فکر دیروز - گاهى به فکر فردا***یه روز مى گفت که خیلى -
دسته ها : شعر
پنج شنبه هجدهم 6 1389
X