معرفی وبلاگ
باسمه تعالی. باسلام.وبلاگی که مشاهده می فرمائیدوبلاگ دفاع مقدس باموضوع ((عشق-شور-حماسه))باهدف پاسداشت وجبران قسمت کوچکی ازرشادت هاوبزرگواری هاوشجاعت های دلیرمردان درجبهه ی جنگ حق علیه باطل طراحی گردیده است.وتقدیم می شودبه همه ی غیورمردانی که در8سال جنگ تحمیلی دشمنان حقیقی اسلام برعلیه ایران ازآب وخاک وناموس خوددفاع نمودند. ومن الله توفیق.
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 553601
تعداد نوشته ها : 1261
تعداد نظرات : 9
Rss
طراح قالب
سال ها از دوران طلایی و بی ‌بازگشت دفاع مقدس می‌گذرد و سال هاست که جز خاطره‌ای از بزرگ مردان سفر کرده در آن روزها و شب ها نمانده و صفحات هر تقویم در هر روز ، نامی و یاد نیکی از لحظات پرواز عاشقانه آنها با خود دارد. گاهی اگر به آسمان نگاه کنیم ردی از بال گشودن آن بنده ‌های صالح دیده می‌شود. قصه‌ آن جماعت قصه دلنشین و حسرت برانگیزی است اما عجیب‌ تر از آن ها، قصه جامانده‌ های از آن قافله است که زرنگ ‌تر و زیرک ‌تر از باقی باقیمانده ‌ها خود را آسمانی می‌کنند. این روزها سالگرد شهادت یکی از آن هاست. امیر اسدی (فرمانده تخریب) از بازماندگان قافله ، که 18 سال بعد از جنگ بار سفر آسمانی خود را بست. تخریب‌ چی قرارگاه کربلا که سال 60 وقتی شاگرد دبیرستان بود به اهواز آمد و تخریب ‌چی شد و سال ها بعد ( ششم اردیبهشت سال 1386) در پاکسازی میادین قصر شیرین به شهادت رسید. خبر را که دادند حس عجیب و غریبی در جان و دلم افتاد. هم غم بود، هم رضایت. دیگر امیر را نمی ‌دیدم ولی شهادت هم حق او بود. او باید در همان جنگ بار خود را
دسته ها : خاطرات
سه شنبه سیم 6 1389
  به  قول شهید رجایی، قبول مسئولیت باید یا از سر عشق باشد و یا از سر دیوانگی. ولی من به عین می گویم قبول مسئولیت تدارکات بچه‌های رزمنده و بسیجی هم عشق می خواهد و هم دیوانگی.  بدون عشق به اسلام، عشق به امام حسین (ع) انجام دادن وظایف طاقت فرسای پشتیبانی از فرزندان این آب و خاک که با عشق به جبهه ها آمده‌اند بسیار مشکل است. تدارکاتی‌ها قمقمه‌های خالی از آب را دیده اند، لب تشنه شهید شدن بچه ها را دیده اند، به همین خاطر وقتی در گرمای جنوب، در خط مقدم، آب خنک، کمپوت، یخ و ... به دست بچه ها می دادند و آنها با لذت سیراب می شدند، خدا را شکر می کردند و با خود می گفتند: الحمدالله که ما هم توانستیم کاری کنیم. ما تدارکاتی ها کاری با آرپی جی زدن و چیزهای دیگر نداریم. ما باید بتوانیم خوب عملیات را تدارک کنیم. جنگ ما جنگ عشاق بود. اگر ما توی این هشت سال دوام آوردیم، اگر مجروحین صعب العلاج ما در آسایشگاه ها، منازل و بیمارستان ها دوام آوردند، اگر خانواده معظم شهدا صبر می کنند، همه از عشق به خدا و امام حسین(ع) است. کسی که به جبهه  می رود باید عاشق باشد وگرنه
دسته ها : خاطرات
دوشنبه بیست و دوم 6 1389
ین یادداشت ها ما حصل دیدن صحنه هایی در جنگ ، ثبت خاطرات دلاوران عرصه ی دفاع و مستند سازی از جانبازان گران قدری است که هر گز کسی نمی تواند ادعا کند دین خود را به ایشان ادا کرده است. این یادداشت ها ما حصل دیدن صحنه هایی در جنگ ، ثبت خاطرات دلاوران عرصه ی دفاع و مستند سازی از جانبازان گران قدری است که هر گز کسی نمی تواند ادعا کند دین خود را به ایشان ادا کرده است. به جای مقدمه الان ساعت چهار بعد‌از‌ظهر چهارشنبه است و من که چهار روز از عمل‌ام گذشته باید چند روز دیگر این جا در بیمارستان شهر همر آلمان بمانم تا قطعه‌ای که برای نای‌ام ساخته‌اند را آزمایش کنند.می گویند با این لوله تنفس برای شیمیایی هایی مانند من آسان تر می شود. مدتی است به صرافت افتاده‌ام خاطراتم را پاکسازی کنم و گویی زمان مناسبی پیش آمده. وقتی صفحات انبوه دفترچه خاطراتم را یکی‌یکی ورق می‌زنم و می‌خوانم ، خاطرات شیرین، تلخ، تکان‌دهنده و خاطره‌انگیز را مرور می‌کنم، دلم می‌گیرد. حتی خاطرات شیرین و خنده د‌ار هم آ‌ن قدر سینه‌ام را می‌فشارد ک
دسته ها : خاطرات
دوشنبه بیست و دوم 6 1389
ز زبان اسوه های مقاومت(1)شجاعت بچه های پدافند شیمیایی میان رزمندگان زبانزد بود. در حالی که منطقه آلوده به گازهای سمی و خطرناک بود و همه را تحت الشعاع  قرار می داد، بچه های پدافند شیمیایی وارد میدان شده و منطقه را پاکسازی می کردند. اینها سخنان «حمید یاریاری» است. او که با شرکت در عملیات های مختلف به عنوان یکی از بهترین نیروهای پاکسازی کننده مناطق آلوده به مواد شیمیایی، انجام وظیفه می کرد. خاطرات شیرین او را با هم می خوانیم: من جزو اولین نفراتی بودم که به کار پدافند شیمیایی مشغول شدم. در عملیات خیبر گردان ما با 300 نفر تشکیل شد. ابتدای کارمان بود و طبعاً مشکلات بسیاری بر سر راهمان قرار داشت. «بوی شکلات» از اولین گازهایی که دشمن علیه ما استفاده کرد، گاز اعصاب بود. در همین عملیات به علت اینکه بچه ها هنوز آشنایی کاملی با مواد شیمیایی نداشتند، اتفاقات جالبی رخ می داد، از جمله اینکه روز اول که عراق منطقه را شیمیایی کرد، بوی خوشی به مشام رسید. بچه ها می گفتند که کارخانه شکلات سازی عراق را منهدم کرده اند و این بوی کارخانه است، در صورتی که بوی گاز شیمیایی بود و ک
دسته ها : خاطرات
دوشنبه بیست و دوم 6 1389

پنج، شش روزى قبل از شهادتش بود که برایم نامه فرستاد.
نوشته بود:‌‌”سعى کن خودت را به خدا نزدیک کنی؛ تا به حال امتحان کرده‌ای؟ وقتى به او نزدیک مى‌شوى تمام غم‌ها را فراموش مى‌کنى و همه غصه‌ها از یادت مى‌رود. سعى کن به او نزدیک شوی. از رفتن من هم ناراحت نباش. بر فرض که الان نروم و زنده بمانم؛‌فوقش ده یا بیست سال دیگر باید رفت. پس چه بهتر که رفتن را همین حالا خودم انتخاب کنم که زیباترین رفتن‌ها مرگ سرخ است.”
کلمه به کلمه نامه‌اش با نامه‌هاى قبلى فرق داشت. با خواندن نامه به یقین رسیدم که بزودى از کنارم پر مى‌کشد.

همسر شهید محمدرضا نظافت

دسته ها : خاطرات
جمعه نوزدهم 6 1389

محمدرضا گوشه اتاق ساکت نشسته بود.
نگاهش کردم؛ انگار داشت به چیزى فکر مى‌کرد.
رو به من کرد و گفت: “من فردا شب عازم هستم...”
هنوز حرفش تمام نشده بود که زبان به گلایه باز کردم.
گفتم: “تو را به خدا این همه ما را تنها نگذار؛‌بیشتر پیش ما بمان. من دیگر خسته شده‌ام.”
لبخند کمرنگى بر چهره‌اش نقش بست.
گفت: “باور کن این بار سر سى‌روز بر مى‌گردم؛ نه زودتر و نه حتى یک روز دیرتر.”
خیلى محکم حرف مى‌زد، مثل همیشه.
تسلیم شدم. تصمیم گرفتم حالا که روز برگشت را مشخص کرده مانعش نشوم. با خودم گفت: یادم باشد به استقبالش بروم.
روز موعود فرا رسید.
همه چیز آماده بود. زنگ در به صدا درآمد.
از بنیاد شهید خبر دادند که شهیدتان را آورده‌اند. تنها او را؛ شهیدان دیگر را نتوانسته بودند بیاورند.
او آمده بود. سر سى روز که گفته بود؛ نه یک روز زودتر و نه یک روز دیرتر.

همسر شهید محمدرضا قطبی

دسته ها : خاطرات
جمعه نوزدهم 6 1389
X