معرفی وبلاگ
باسمه تعالی. باسلام.وبلاگی که مشاهده می فرمائیدوبلاگ دفاع مقدس باموضوع ((عشق-شور-حماسه))باهدف پاسداشت وجبران قسمت کوچکی ازرشادت هاوبزرگواری هاوشجاعت های دلیرمردان درجبهه ی جنگ حق علیه باطل طراحی گردیده است.وتقدیم می شودبه همه ی غیورمردانی که در8سال جنگ تحمیلی دشمنان حقیقی اسلام برعلیه ایران ازآب وخاک وناموس خوددفاع نمودند. ومن الله توفیق.
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 557944
تعداد نوشته ها : 1261
تعداد نظرات : 9
Rss
طراح قالب
حماسه گردان «سلمان فارسی» در آزاد سازی خرمشهر گردان سلمان از ظهر روز اول عملیات بیت‌المقدس (10 اردیبهشت 61) وظیفه پدافند در منتها‌الیه سمت چپ مواضع تیپ 27 در حاشیه جاده ‌اهواز ـ خرمشهر را به عهده گرفته بود و بارها با پاتک‌های واحدهای زرهی دشمن دست و پنجه نرم کرده بود.  فرمانده این گردان، ‌سردار شهید حسین قجه‌ای دوشادوش رزمندگان بسیجی تحت امرش جنگیده بود، به جای هر آر.پی.جی‌‌زن شهید، قبضه موشک ‌انداز را بر سر دوش گرفته‌،‌ تانک می‌زد،‌ پشت تیربار گرینوف قرار می‌گرفت و شلیک می‌کرد و 4 شبانه ‌روز بود که یک روند و بدون آنکه حتی دقیقه‌ای خفته باشد،‌ جنگیده بود. نهایتاً دشمن موفق شد در صبح روز 15 اردیبهشت از دو سمت چپ و راست، جاده اهواز ‌ـ خرمشهر گردان سلمان را در محاصره‌ گازانبری واحدهای تانک و پیاده خود قرار دهد. ساعتی بعد «محمدرضا موحددانش» معاون گردان سلمان (برادر کوچک ‌تر علی موحددانش، فرمانده گردان حبیب مظاهر) به شهادت رسید و بار مسئولیت اداره گردان د
دسته ها : داستان
سه شنبه سیم 6 1389

پیکر شهید، جانباز و آزاده دوران دفاع مقدس حاجی رشیدی  بر دوش مردم شهیدپرور شهرستان کهنوج تشییع شد.

شهید

به گزارش خبرگزاری فارس ، پیکر شهید، جانباز و آزاده دوران دفاع مقدس حاجی رشیدی بر دوش مردم شهد پرور شهرستان کهنوج تشییع شد.

شهید رشیدی از جانبازان دوران دفاع مقدس است که مدت پنج سال را به‌ رغم شیمیایی شدن در اسارت به سر برد و با آزاد شدن از اسارت چندین سال با تحمل ناراحتی ناشی از شیمیایی زندگی کرد و ظهر روز جمعه 21/3 در سن 53 ساگی به کاوران شهدا پیوست.

حاجی رشیدی در سال 62 در عملیات بدر به اسارت بعثیان متجاوز در آمد.

پیکر شهید رشیدی پس از تشییع در کهنوج به فاریاب منتقل و در گلزار شهدای فاریاب به خاک سپرده شد. شهید رشیدی در دوران دفاع مقدس و در دوران اسارت از همرزمان و دوستان نزدیک آزاده قهرمان ملی شهید محمد شهسواری بود.

به گفته همرزمان شهید رشیدی در زمان انجام آن حرکت ارزشمند شهید شهسواری، شهید رشیدی با قدرت در کنار وی ایستاد، قدرت و ایمان قوی شهید شهسواری ندای مرگ بر صدام ضد اسلام را سر داد.

دسته ها : داستان
سه شنبه سیم 6 1389
گزارشی از همایش«سردار جاویدنشان» حاج احمد آنقدر مهربان بود که وقتی برای کوچک‌ترین نیرویش، اتفاقی می ‌افتاد، همه شهر را به دنبالش می‌گشت. فرمانده و غیر آن، برایش فرقی نداشت   خرافاتی نیستم اما بعضی آدم‌ها، انگار غریبی را به قامت ‌شان دوخته‌اند. حالا و بعد از 28 سال اسارت در دست شقی‌ترین انسان‌های کره زمین (اسراییلی‌ ها) گاه‌گاهی، برخی مردم این سرزمین، یاد حاج احمد متوسلیان می‌افتند؛ برایش یادبودی، مراسمی،شب‌خاطره‌ای می‌گیرند تا بگویند هنوز یادش هستند. اما غریبی را انگار به قامت همه زندگی برخی‌ها دوخته‌اند؛ این را، در مورد حاج احمد متوسلیان، فقط وقتی که وارد سالن همایش«سردار جاوید نشان» شدم و صندلی‌های خالی را دیدم، به ذهنم نرسید؛ قبل‌ تر هم دیده بودم که دیگر سرداران همیشه مطرح‌ ترند تا فرمانده لشکر 27 محمد رسول‌الله. قبل ‌تر‌ هم دیده بودم که حتی برای عملیات بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر هم خیلی‌ها از یادشان می‌رود نام او را. هنوز هم
دسته ها : داستان
سه شنبه سیم 6 1389
بابا مجتبی سلام  : امیدوارم حالت خوب باشد. حال من خوب است، خوب خوب. یادش بخیر! آن روزها که مهد کودک بودم و موقع ظهر به دنبالم می آمدی.همیشه خبر آمدنت را خانم مربی به من می رساند: سیده زهرا علمدار! بیا بابات آمده دنبالت. و تو در کنار راه پله مهد کودک می نشستی و لحظه ای بعد من در آغوشت بودم. اول مقنعه سفیدم را به تو می دادم و با حوصله ای بیاد ماندنی آن را بر سرم می گذاشتی و بعد بند کفش هایم را می بستی و در آخر، دست در دستان هم بسوی خانه می آمدیم و با مامان سر سفره ناهار می نشستیم و چه بامزه بود. راستی بابا چقدر خوب است نامه نوشتن برایت و بعد از آن با صدای بلند، رو به روی عکس تو ایستادن و خواندن؛ انگار آدم سبک می شود. مادر می گوید: بابا خیلی مهربان بود،اما خدا از او مهربانتر است و من می خواهم بعد از این نامه ای برای خدا بنویسم و به او بگویم که می خواهم تا آخر آخر با او دوست باشم و اصلاً باهاش قهر نکنم. اگر موفق شوم به همه بچه ها خواهم گفت که با خدا دوست باشند و فقط با او درد دل کنند. مادر بزرگ می گوید هرچه می خواهی از خدا بخواه و من از خدا می خواهم که پدر مردم ایران حضرت آیت ا..
دسته ها : داستان
سه شنبه سیم 6 1389
درد دل های شهید موسی اسکندری با دخترش بسم الله الرحمن الرحیم السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله جمیعاً مابقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منّی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین السلام علیکم ایها الشهداء جمیعاً و رحمه الله و برکاته. اما بعد، سلام بر دختر کوچکم، مهدیه جان ان شاء الله وقتی این سطور را بخوانی که اسلام با عزت و سربلندی بر تمام کفر جهانی سیطره یافته؛ کربلا و قدس آزاده شده باشد و مسلمین از زیر یوغ این ابرقدرتان و نوکران دست نشانده شان در منطقه آزاد و رها شده باشند. دخترم! چند روز پیش که از مادرت خداحافظی کردم و به طرف جبهه می آمدم، در میان راه به یاد تو بودم. موقع آمدنم تو هنوز در خواب بودی. آمدم بالای سرت و تو را بوسیدم و بوئیدم نگاه به چهره ی معصومت که همچون ملکی آرام خوابیده بودی. خداحافظی کردم و از تو جدا شدم. در این چند سال، بارها از مادرت و پدربزرگ و بی بی خداحافظی کردم به امید اینکه دیگر برنگردم؛ ولی مقدرات الهی بر این تقدیر بود که بنده، این خاطی سیه رو
دسته ها : داستان
سه شنبه سیم 6 1389
سلام بر آشنایانی که هنوز هم برای خیلی از ما غریبند ، سلام بر آنان که فصل پرواز را غنیمت شمردند ، تا بالاتر از عشق پر کشیدند و قصه تلخ زمین ‌گیر شدن‌ها را از آبی آسمان به نظاره نشستند و سلام بر تو ای پدرم ، واژه‌ایی گرم و دوست ‌داشتنی که تکرار آن قلب خسته مرا تسلی می ‌بخشد. وقتی در سجاده مادر نشسته و با تسبیه دانه درشت اشک ذکر پدر پدر را تکرارمی‌کنم ، ناگهان گرمی دست‌های مهربان تکیه‌ گاه دلتنگی هایم می‌شود و آتشفشان بغض فرو خورده‌ ام در سینه آرامش می ‌گیرد کودکی من در انتظار پدری گذ شت که روزی تفنگ بردوش عقیده‌ اش گرفت ، با غریبی همسفر شد و به مهمانی خدا رسید و من در تمام این سالها هر روز بارها وبارها کوچه‌ های غربت و تنهاییم را به دنبال پدر گشتم. چشم به در و گوش به زنگ خانه دوختم و باور داشتم که هرسفرکرده‌ای روزی باز خواهد گشت . تمام لالایی‌ های کودکی من با اشک‌ هایم برای تو خاتمه یافت . تمام قصه‌های کودکی من قصه لاله و کبوتر، قصه خاکریز و سنگر و قصه سرخ تا خدا رفتن بود . دفتر نقاشی‌ام پر
دسته ها : داستان
سه شنبه سیم 6 1389
X