همسایهمان بود، آمده بود به ما سرى بزند. گفت: “فلانى غیبتت رو مىکرد، چرا چیزى نمىگی؟”
ذبیحالله گفت: “شاید براش سوءتفاهمى شده باشد؟”
فردا شب بىمقدمه گفت: “بلندشین بریم منزل فلانى شبنشینی؟”
گفتم: “اون غیبتت رو مىکنه، تو مىخواهى برى خونهاش؟”
گفت: “با رفت و آمد سوءتفاهم از بین مىره و اون بنده خدا هم مشکلش حل مىشه!”
هرچه کردم نتونستم خودم رو راضى کنم؛نرفتم، اما او رفت و بعد از اون رابطه خیلى خوبى ایجاد شد.
همسر شهید ذبیحالله عامری