ک روز آمد نزد من وخواست که اجازه دهم به کزن برگردد. احساس کردیم بعد از آن عملیات شجاعانه که بدون کوچکترین پشتیبانى و با کمترین امکانات به قلب دشمن حمله کرد و ارتفاعات سادات 3 را به مدت چهار روز در تصرف خودشان داشتند نیاز به استراحت دارد. براى همین گفتم: حرفى نیست شما خیلى خستهای، نیاز به استراحت داری. گفت: نه اصلا مسئله اینها نیست، من یکسرى کارها دارم که باید بروم گردان انجام بدهم و زود برگردم. ایشان رفت ده الى پانزده روز بعد دیدم برگشت. خیلى خوشحال شدم، با این حال گفتم: چرا برگشتى تو که ماموریت خود را تمام کرده بودی!
گفت: حاج آقا مصیبى من دفعه قبل که از کرمان آمده بودم از طریق سپاه اعزام شده بودم و احساس مىکردم به حسب وظیفه آمدهام و این برایم خیلى عذابآور بود، لذا رفتم کرمان با سپاه و بسیج تصفیه کردم و حالا آزاد آزاد هستم و به میل و اختیار خودم آمدهام، مىخواهم آمدنم براى خدا باشد نه به خاطر وظیفم!
- با شنیدن این حرفها شرمنده شدم و خود را در مقابل ایشان حقیر و کوچک دیدم.
راوی: حاج آقا مصیبى مسئول و همرزم شهید در جبهه سومار