معرفی وبلاگ
باسمه تعالی. باسلام.وبلاگی که مشاهده می فرمائیدوبلاگ دفاع مقدس باموضوع ((عشق-شور-حماسه))باهدف پاسداشت وجبران قسمت کوچکی ازرشادت هاوبزرگواری هاوشجاعت های دلیرمردان درجبهه ی جنگ حق علیه باطل طراحی گردیده است.وتقدیم می شودبه همه ی غیورمردانی که در8سال جنگ تحمیلی دشمنان حقیقی اسلام برعلیه ایران ازآب وخاک وناموس خوددفاع نمودند. ومن الله توفیق.
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 557850
تعداد نوشته ها : 1261
تعداد نظرات : 9
Rss
طراح قالب

نوشته: حجت ایروانی، شهید سید محمدرضا فیض و غلامرضا نباتی
انتشارات: حوزه‌ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی


از این کتاب، آخرین نوشته، یعنی تپه‌های لاله سرخ از همه شیرینتر و دقیقتر است. نوشته‌ی شهید هم که طلوع دوباره نام گرفته، عطر شهادت و اخلاصش محسوس است .. و هر سه نوشته یادبودهای با ارزش از جنگ و ایثار هشت ‌ساله است. در نوشته‌ی حجت ایروانی کوشش پرمرارت و تحمل ‌طلب نیروهای دیده‌بان بخوبی تشریح شده است. خدایا بهترین پاداش خود به صالحان را به این جوانان پاک عطا کن .. و ما را نیز از آن عشق و اخلاص سهمی عنایت فرما آمین.
14/12/70
دسته ها : معرفی کتاب
جمعه بیست و ششم 6 1389
نوشته؛ محبوبه وحیدپور (درباره شهید احسان حمیدی)  دوربین به دست وارد دفتر مجله می‌شوم، هنوز چند قدمی نرفته‌ام که صدای  سردبیر را از پشت سرم می‌شنوم. ـ خانم محسنی! بالاخره آمدید؟     دستپاچه می‌گویم: ـ ببخشید که دیر آمدم. ـ ما به دیر آمدن شما عادت کرده‌ایم، خانم محسنی! نگاهم را به زیر می‌اندازم، می‌گوید: ـ حالا وقت خجالت کشیدن نیست، امروز باید به یک آتلیه نقاشی بروید و با گزارشی برگردید. یکباره غمی بزرگ در دلم جا می‌گیرد. باز هم یک گزارش کسالت بار دیگر، باید می‌رفتم، به خط‌های کج و معوجی که در تابلوهاست نگاه می‌کردم و گزارش تهیه می‌کردم. ـ چرا ایستاده‌اید؟ بی اعتراض، نشانی را می‌گیرم، سردبیر پیش خبرنگار دیگری می‌رود. برق شادی را در چشمانش می‌بینم، به او حسودی می‌کنم. تنظیم خبرهای دست اول و پر سر و صدا، کار کسی جز او نیست. آرام از دفتر مجله بیرون می‌آیم. به «آتلیه نقاشی حمیدی» که می‌رسم، بی هیچ احساسی وارد آن می‌شوم. دیوارها را قابهای مختلف پرک
دسته ها : معرفی کتاب
پنج شنبه بیست و پنجم 6 1389
  کتاب 220 صفحه ای «چزابه»، روایت خاطرات «فتح الله جعفری» فرمانده لشگر زرهی سپاه از جنگ در فصل پاییز و زمستان سال 1360 در منطقه ای رملی به همین نام است.روایتی ناب که با کمی کار بیشتر و حذف مطالب غیرضروری می توانست به اثری شناخته شده و جذاب تر تبدیل شود. مسئولیت نویسنده در زمان وقوع حوادث و مسئولیت فعلی وی باعث شده قلم در مواردی از چارچوب روایی خارج و حالتی تحلیلی به خود بگیرد.این موضوع گرچه دارای محسناتی است اما مانند سرعت گیر خواننده را از غرق شدن در تب و تاب حوادث محروم می کند. درواقع جعفری با نگاه و قلم دهه هشتاد به سراغ دهه شصت رفته است. «پایگاه گلف که روزی نه چندان دور محل گلف بازی و تفریح انگلیسی ها و آمریکایی ها بود، حالاآغوش خود را به روی متفکران جوان نظامی باز کرده بود. فتح الله به گلف آمد و نقشه جنوب مثل سفره ای پیش رویش باز شد. آنچه می دید هاشورهای قرمزی بود که از خطوط مرزی به داخل خاک ایران کشیده شده بود. این هاشورها نشان می داد که رد پوتین های تجاوز تا کجا خاک ما را آلوده کرده است.»اگر اهل مطالعه اید پاییز و زمستان 60 را که جعفری د
دسته ها : معرفی کتاب
پنج شنبه هجدهم 6 1389
نویسنده: مهیا زاهدین لباف و محمد علی کعبی 1-ارجح، اکرم و فریده هادیان، نماز در اسارت، حوزه هنر سازمان تبلیغات اسلامی، 1373. 2-امیر سرداری، رضا، شلمچه تا تکریت، تهران، سازمان تبلیغات حوزه هنری، 1375. 3-امینی، حسین علی، اسارت؛ جبهه ای دیگر، بی جا، لشکر 14 امام حسین، 1375. 4-بابک نیا، محمد ، دمی با آزادگان، سازمان تبلیغات اسلامی، مرکز چاپ و نشر، 1368. 5-باقری، عباس، از کمپ سنگ، تهران، بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس، 1386. 6-پوربزرگ، علی رضا، اردوگاه عنبر، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383. 7-حسینیا، احمد، غروب غربت، تهران، ارتش جمهوری اسلامی ایران، اداره عقیدتی -سیاسی، 1377. 8-حسینیا، احمد، کوچه مرگ، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382. 9-خدری، رضا، خرمشهر؛ از اسارت تا آزادی، تهران، نشر فرهنگ اسلامی، 1366. 10-دایره المعارف انقلاب اسلامی، حوزه هنری. 11-رضوی نیا، محمد علی، رزمنده مهاجر، قم ، نسیم حیات، 1381. 12-زاغیان، اصغر، در محراب اسارت، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1375. 13-ژیانی، علی، بیست و پنج خاطره، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی،
دسته ها : معرفی کتاب
پنج شنبه یازدهم 6 1389
شهید کلاهدوز همسر شهید یوسف کلاهدوز می‏گوید: «اوایل زندگی درست بلد نبودم غذا درست کنم. یادم هست بار اول که خواستم تاس کباب درست کنم، سیب‏زمینی‏ها را خیلی زود با گوشت ریختم. یوسف که آمد، رفتم غذا را بیاورم، دیدم همه سیب‏زمینی‏ها له شدند. خیلی ناراحت شدم و رفتم یک گوشه‏ای شروع کردم به گریه کردن. یوسف آمد و پرسید: چه شده؟ من هم قضیه را برایش تعریف کردم. او حسابی خندید، بعد هم رفت غذا را کشید و آورد با هم خوردیم. آن قدر پای سفره مرا دلداری داد و از غذا تعریف و تمجید کرد که یادم رفت غذا خراب شده بود. یوسف هیچ گاه به غذا ایراد و اشکال نمی‏گرفت. حتی گاهی پیش می‏آمد که بر اثر مشغله زیاد، دو روز غذا درست نمی‏کردم، ولی او خم به ابرو نمی‏آورد. بارها از او پرسیدم: چه دوست داری برایت درست کنم؟ می‏خندید و می‏گفت: «غذا، فقط غذا» می‏گفت دوست دارم راحت باشی».[1] شهید مهدی زین الدین همسر شهید زین الدین درباره اهتمام این شهید به یاری دادن همسر در امور منزل می‏گوید: ظرف‏های شام معمولاً دو تا بشقاب و یک لیوان بود و یک قابلمه. وقتی می‏رفتم آنها را بشویم، می‏دیدم همانجا در آشپزخانه ایستاده، به من می‏گفت
پنج شنبه یازدهم 6 1389
X